دزدِ دزد

سروش امامی راد
soroosh_rahgozar@yahoo.com



((با اينكه خسته بودم امّا ته دلم يه جور احساس شعف و خوشحالي مي كردم. انصافاً امتحان و خيلي خوب دادم .اصلاً فكرش و نمي كردم! حالا هــي بچه خر خونا برن خر بزنن...! ديشب كه تا ساعت دو بيدار بودم، فيلم نيگا كردم، صبم نيم ساعت دير رسيدم خداييش از همه شون بهتر امتحان دادم...! البته خودمونيما اگه روزبه نبود كه اوضاع بد جوري بي ريخت مي شد!باز خدا ننه اش و بيامرز وقت تقلبي سوتي در نكرد...!))
خسته ولو شده بودم رو صندلي اتوبوس واحد.چشام خسّه امّا لبام خندون؛ با خودم فكر مي كردم كه... سنگيني گرمي و رو شونه هام احساس كردم .برام ناخوشايند بود .جابه جا شدم ديدم يه مرده محكم ميله اتوبوسو چسبيده رك زده به بيرون و پايين تنه اش و مي ماله به شونه ام. خيلي بهم برخورد.مرتيكه كفي! جا گير آورده.تكون تكون خوردم .خودشو كمي عقب كشيد.ولي دو مرتبه در حالي كه وانمود مي كرد متوجه نيست اينهو كنه خودشو چسبوند بهم!((آشغال داره با اعصابم بازي مي كنه .فكر كرده بچه گير آورده!!!)) برگشتم ايندفعه ميخ كردم تو چشاش امّا نيگام نكرد .به نظرم يه چند سالي بزرگتر از خودم نشون مي داد اما هيكلش نصف من! يه پيرهن چارخونهء چرك تنش بود با يه شلوار جين سيا. سر و وضعش داد مي زد كه داش ميثم با يه عمله طرفي! از يه طرف امروز بفهمي نفهمي شارژ بودم از يه طرفم اصلاً حوصله گرد و خاك كردن_اونم تو اتوبوسو_ نداشتم! دوباره تلپ شدم سر جام و سعي كردم بي خيالش بشم. امّا بي پدر بد جوري كليد كرده بود.داشت كم كم حوصلم سر مي رفت كه شانس مرتيكه، راننده اتوبوس داد زد: ((ايستگاه))
سر ايستگاه يه جست زدم و هيكل نخراشيدم و پرت كردم تو پياده رو، لاي جمعيت! (( آخ كه چه گرسنمه امروز!)) پشت يكي از ويترينا يه شلوار لي آبي رنگ چِشمو گرفت داشتم با تمام وجود سعي مي كردم از رو اتكت قيمتش و بخونم كه بغل دسم، مرتيكه عملهء تو اتوبوس و ديدم كه وق زده بود به شلوارا...! حسابي جوش آوردم. ديگه الدنگ داره شورش در مي آره خواستم برم جلو بگم هي يارو ديد نزن شلوارا سيا مي شن ! كه يه دفعه با خودم گفتم بابا بي خيال داش ميثم !ولش، بزار بي پدر امروز معطلت باشه، شايد اصلاً اشتبا كردي ،يارو كاره اي نباشه! با اين خيال آروم سرم و انداختم از كنارش رد شدم زدم تو كوچه .همونطور كه مي رفتم خواستم برگرد م كه يهو ترس برم داشت.(( تو كوچه با جماعت عمله دعوا كردن،نُچ! يه دفعه ديدي برگشت چاقو درآورد اونوقت چيكار مي كني...! هيچي بابا ول كن ! اَه اين قُر قُر شكم هم دست بردار نيست...!))
سر خيابون بعدي، جلو يه دكه روزنامه فروشي سر درآوردم ! ناخواسته چشمم افتاد به سر تيتر يكي از روزنامه ها ((اختلاص چند ميليارد توماني...)).
خودم و كه كنار مردم ديدم شير شدم! يه نيگا به عقب انداختم .ديگه نبود ! كمي خيالم راحت شد.(( نه از اينكه ازش مي ترسم نه! نه بابا! سر ظهري حوصله بگير ببند ندارم...!)) خرامان خرامان رفتم تو صف ميني بوس. غرق روياهام بودم .با فكر اينكه خدايا من با اين هيكل مزاحم دارم خنده ام گرفته بود!در همين حين يه صدايي از پشت سر به گمونم منو صدا كرد:
_ ((آقا ببخشيــــــــد، كبريت خدمتونــــــــــه!))
بي هوا برگشتم.بي پدر ،مرتيكه مفنگي تو اتوبوس بود!آتيش گرفتم.با لهجه شهرستونيش كبريت مي خواست...!اِه، اِه كره خر دس وردار نيست! تو چشاي خمارش خيره شدم .محكم داد زدم ((نــــــــه!)) .مرد دو قدم به عقب رفت!سرش و پايين انداخت و دستپاچه ناليد ((ببخشيـــــد!)). از اينكه به اين زودي كم آورد جا خوردم. يك آن ديدم چند قدم بالاتر چند تا دختر با فرياد من ايستادن و به من زل زدن !نمي دونم چطور شد، نا خودآگاه كنترلم و از دست دادم؛ يقه بخت برگشته رو دو دستي گرفتم و با تمام وجود از زمين بلندش كردم كمي سنگين تر از اون چيزي بود كه فكر مي كردم امّا كم نذاشتم ؛صدام و انداختم تو گلوم: ((دِ آخه ! تو چي مي خواي نِفله...!؟)) ايندفعه با صداي من همه برگشتن .شايد به شدت عصباني بودم ولي حواسم به اطراف بود! مردم با ديدن اين منظره دويدن طرفم.حسابي حال اومدم خسته گي رو فراموش كردم.دو باره داد زدم : ((دِ بنال...! از جون من چي ميخواي!؟)) مرد مچاله شده بود، همونجوري كه انتظار داشتم.هيچ مقاومتي نمي كرد ودر حاليكه دستاش و حائل صورتش كرده بود مي لرزيد و مي ناليد! دستم و عقب بردم و با تاخير خوابوندم پس كله ش! تقريباً چسبيد. خواستم با مشت بزنم تو شكمش كه فشار مردم از عقب منو ولو كرد رو مرد. خودم پس كشيدم .جا عوض كردم. امّا ول كن يقهء طرف نبودم! با دست چپم يقه اشو گرفتم با دست مشت شدهء ديگه ام محكم از فاصله نزديك زدم تو شكمش.مرد در حاليكه تلاش مي كرد از مخمصه فرار كنه با ضربهء من،دست به شكم بلندآهي كشيد! دلم نسوخت .يه جورايي ديوونه شده بودم .مستِ مست! آدم تو يه همچين جايي يه حلوا گير بياره واسه دعوا، جداً حال ميده! همچنان داد مي زدم و با مشت رو سر و كلهء بيچاره مي كوبيدم .فشار هي بيشتر بيشتر شد . به تدريج احساس كردم مرتيكه مظلوم بازي در مي آره و تو جمعيت داره واسه خودش طرفدار پيدا مي كنه! كوتا اومدم،در حاليكه خودم و عصبي نشون مي دادم توسط چند نفر به گوشهء اونور خيابون كشيده شدم. جماعت درست عين مربي هاي با تجربهء بوكس ريختن سرم !يه نفر دستمال به صورتم مي كشيد و عرقامو خشك مي كرد!يه نفر شونه هام و ميماليد!يه نفر دويد از تو يكي از مغازه ها برام آب آورد! يه پيرمردم كنار گوشم نشسته بود و بدون اينكه از حرفاش چيزي سر در بيارم يه ريز نصيحتم مي كرد! انگار اين مردم برا اين كارا آموزش ديده بودن!!! اونور خيابون هم يكي دو نفر لب و لوچهء خوني مرتيكهء مزاحم و مي شستن!آشغال و مي ديدم كه اينهو زنا گريه مي كرد و رو به اون چند نفر برا اينكه خودش تبرئه كنه مي ناليد(( به خــــــدا چيزي نخواستمش ،فقط يه كبــــريت...!به خــــدا راستش ميگم!)) بعد از اينكه حالم جا اومد و عصبانيتم فروكش كرد خودم و بعد سلام و صلوات از كنار جمعيت علاف، بيرون كشيدم. خوشبختانه سر و كلهء مامورا هم پيدا نشد! فرصت و غنيمت شمردم و با همون قيافهء عبوس بدون اينكه به مرتيكه نيگا كنم ، بدون نوبت جستي زدم سواره ميني بوس شدم...
در راه فقط به دعوا فكر مي كردم . در اون حالتي كه رو صندلي كج و كولهء ميني بوس لم داده بودم احساس غرور عجيبي كردم! پاك امتحان امروز و گرسنگي فراموش كرده بودم...! احساس كردم امروز با اين دعوا پا به مرحلهء جديدي از زندگيم گذاشتم.احساس كردم يه روزه چند سال بزرگتر شدم! سر ايستگاه كه رسيدم، جامو به پيرزني دادم كه از ابتداي راه بالاي سرم به اميد اينكه من پاشم و جامو بهش بدم _وايساده بود _دادم! جلو رفتم . به زور قد بلند و سينهء فراخم و كه امروز فراختر شده بود رو تو ميني بوس جاداده بودم! دست بردم ازجيب عقب شلوارم كرايمو حساب كنم كه نا غافل داد زدم:
(( اِه، بي پـــــــــــــــــدرا كيفــــــــــــــــــــــم و زدن...!!!))

 
یکی از محصولات بی نظیر رسالت سی دی مجموعه سی هزار ایبوک فارسی می باشد که شما را یکعمر از خرید کتاب در هر زمینه ای که تصورش را بکنید بی نیاز خواهد کرد در صورت تمایل نگاهی به لیست کتابها بیندازید

31720< 3


 

 

انتشار داستان‌هاي اين بخش از سايت سخن در ساير رسانه‌ها  بدون كسب اجازه‌ از نويسنده‌ي داستان ممنوع است، مگر به صورت لينك به  اين صفحه براي سايتهاي اينترنتي